Logo




 

غزل شمارهٔ ۲۱۳

بهترین طاقی که زیر طاق گردون بسته‌اند

بر فراز منظر آن چشم میگون بسته‌اند

حیرتی دارم که بنایان شیرین کار صنع

بیستون طاق دو ابروی تو را چون بسته‌اند

از ازل تا حال گوئی نخل بندان قدت

کرده‌اند انگیز تا این نخل موزون بسته‌اند

جذبهٔ دل برده شیرین را به کوه بیستون

مردم ظاهر نگر تهمت به گلگون بسته‌اند

از سگان لیلیم حیران که در اطراف حی

با وجود آشنائی راه مجنون بسته‌اند

مژده مجنون را که امشب محرمان بر راحله

محمل لیلی به قصد سیر هامون بسته‌اند

کرده‌اند از وعدهٔ وصل آن دو لعل دلگشا

پرنمک در کار تا از زخم ما خون بسته‌اند

زیر این خون بسته مژگان مردم چشم ترم

از خس و خاشاک پل بر روی جیحون بسته‌اند

حاجیان خلوت دل با خیال او مرا

دردرون جا داده‌اند و در ز بیرون بسته‌اند

ترک خدمت چو نتوان کین بنده پرور خسروان

پای ما درپایهٔ چتر همایون بسته‌اند

تا ز محرومی به خوابش هم نبینم محتشم

خواب بر چشمم دو چشم او به افسون بسته‌اند