ز عنبر آتش حسنت نکرده دود هنوز
محل رخ ز می افروختن نبود هنوز
به گرد مشگ نیالوده دامن رخسار
به باده بود لب آلودن تو زود هنوز
که شد به می سبب آلایش وجود تو را
نیامده گنهی از تو در وجود هنوز
نموده رشحهکشیها نهالت از می ناب
نکرده در چمن سرکشی نمود هنوز
لبت که دوش برو کاسه بوسه زده است
بود بدیدهٔ باریک بین کبود هنوز
ز پند محتشم افسوس کز طبیعت تو
که کاست نشاء ذوق می و فزود هنوز