Logo




 

غزل شمارهٔ ۳۶۸

بعد مرگ من نکرد آن مه تاسف برطرف

می‌توان مرد از برای او تکلف برطرف

تا نگردد سیر عاشق بر سر خوان وصال

بود در منع زلیخا حق یوسف برطرف

خاصه من کرده باغ وصل را اما در آن

بر تماشا نیستم قادر تکلیف بطرف

فیض من بنگر که چون رفتم به بزمش صد حجاب

در میان آمد ولی شد بی توقف برطرف

چند آری در میان تعریف بزم صوفیان

باده صافی به دست آور تصرف بر طرف

بخت ساعت ساعتم از وصل سازد کامیاب

گر شود از وعدهای او تخلف برطرف

محتشم مرد و ز تیغش مشکل خود حل نساخت

تا ابد مشکل که گیرد زین تاسف برطرف