Logo




 

غزل شمارهٔ ۴۵۹

زهی ز دست کرم گسترت کرم باران

فدای دست و دلت جان این درم داران

به رنگ دست تو ابری ندیده چشم فلک

که سیم ناب و زر سرخ از آن بود باران

تفقد تو تدارک پذیر نیست که نیست

ز ممکنات سبک باری گران باران

ز گرم خونی و غم‌خواری تو کار حسد

به این رسیده که خونم خورند غم‌خواران

مدد که درین ملک رتبه سنجانند

سبک کنندهٔ قدر بزرگ قداران

نوشت نسخهٔ امساک و صبر هر که گرفت

به جز تو در مرض فقر نبض بیماران

جهان به چشم مبیناد محتشم من بعد

به جز تو گر بودش چشم یاری از یاران