Logo




 

غزل شمارهٔ ۴۶۴

تا بر سپهر از زر انجم بود نشان

دست در نثار تو بادا درم فشان

این که در ترقی کار تو بس که هست

ذات تو را بهر سر مو صد نشان ز شان

بر صاف سلسبیل کشان طعنه میزنند

از دردجرعه کرمت چاشنی چشان

عدلت ز عدل کسری و کی می‌برد سبق

به ذلت ز بذل حاتم طی می‌دهد نشان

نطق سفیه گفت تو را بارگه نشین

دل بر دهن زدش که بگو پادشه نشان

از زر فشانی تو ره درگهت شده

ممتاز بر زمین چو بر افلاک کهکشان

زان عهد یاد باد که بی‌باده محتشم

میشد خوشان ز خوش دلی خدمت خوشان