Logo




 

غزل شمارهٔ ۵۲۲

ای همچو آهوان دلم دم شکار تو

جانها فدای آهوی مردم شکار تو

تا آهوان چشم تو رفتند از نظر

چشمم سفید شد به ره انتظار تو

آهوی دشت از تو به کام و من اسیر

در شهر مانده همچو سگان داغدار تو

حقاکه گر به خاک برابر کنی مرا

یک ذره بردلم ننشیند غبار تو

نبود غریب اگر به ترحم نظر کنی

بر محتشم که هست غریب دیار تو