Logo








 

غزل شمارهٔ ۵۸۱

به زبان غمزه رانی چو روم به عشوه خوانی

به تو ناز داد یاد این همه مختلف زبانی

سگی از تو شهسوارم به قبول و رد چکارم

بود آن که اضطرارم که نخوانی و نرانی

اگرم برون ز امکان دو جهان بود بر از جان

همه در ره تو ریزم که عزیزتر ز جانی

دو جهان ز توست ای مه بکشی اگر یکی را

به تو کس چه می‌تواند مکن آن چه می‌توانی

همهٔ فتنه روید از خاک و ستیزه خیزد از گل

به زمین کرشمه ریزان چو سمند نازرانی

به زبان جور ممکن بود امتحان عاشق

تو به تیغم آزمودی و همان در امتحانی

بگذر ز کین که ترسم به زمین بشر نماند

که ارادهٔ تو ماند به قضای آسمانی

طلبی که یار نازی نشکد چه لذت او را

دل شوق گرم دارد ارنی ز لن ترانی

چو شدی به غیر یاران همه رازهای پنهان

دگری اگر بداند تو ز محتشم ندانی