فرخنده شبی بود که آن دلبر مست
آمد ز پی غارت دل، تیغ به دست
غارت زدهام دید و خجل گشت، دمی
با من ز پی رفع خجالت بنشست
< رباعی شمارهٔ ۱۴
رباعی شمارهٔ ۱۲ >