Logo




 

غزل شمارهٔ ۲۳۴

صورتگران که صورت دل خواه می‌کشند

چون صورت تو می‌نگرند آه می‌کشند

جمعی شریک حال پراکندهٔ من‌اند

کز طرهٔ تو دست به اکراه می‌کشند

لب تشنگان چاه زنخدان دلکشت

آب حیات دم به دم از چاه می‌کشند

یارب چه گلبنی تو که با نقش قامتت

سرو بلند را همه کوتاه می‌کشند

من مات صورت تو که در کارگاه حسن

خورشید را گدا و تو را شاه می‌کشند

تو در حجاب رفته به چندین هزار ناز

من منتظر که دامن خرگاه می‌کشند

می‌گیرد آفتاب ز دود درون ما

چون عنبرین نقاب تو بر ماه می‌کشند

ترسم خدا نکرده کشد از تو انتقام

آهی که عاشقان به سحرگاه می‌کشند

این است اگر صعوبت عشق تو، رهروان

در اولین قدم، قدم از راه می‌کشند

برداشت عشق پرده به حدی که عاشقان

بر لوح سینه نقش انا الله می‌کشند

فارغ ز رشک بوالهوسانم فروغیا

چون داغ عشق بر دل آگاه می‌کشند