هر کس که دید روی تو آهی ز جان کشید
هر دل که شد اسیر تو دست از جهان کشید
هر خون که ریختی تو به محشر نشد حساب
پنداشتم حساب تو را میتوان کشید
دیشب به یاد قد تو از دل کشیدهام
آهی که انتقام من از آسمان کشید
آن را که چرخ داد به کف سر خط امان
خود را به زیر سایه پیر مغان کشید
یک بارگی خصومت عشاق و بوالهوس
برخاست از میانه چو تیغ از میان کشید
ابروی او که مایهٔ چندین گشایش است
منت خدای را که به قتلم کمان کشید
مسکین کسی که داد ز کف آستین تو
مسکینتر آن که پای از آن آستان کشید
این است اگر تطاول گلچین و باغبان
باید قدم فروغی از این گلستان کشید