چه غنچهها که نپرود باغ نسرینش
چه میوهها که نیاورد سرو سیمینش
چه فتنهها که نینگیخت چشم پرخوابش
چه حلقهها که نیاویخت زلف پرچینش
چه دانهها که نپاشید خال هندویش
چه دام ها که نگسترد خط مشکینش
چه کیسهها که نپرداخت جعد طرارش
چه کاسهها که نپیمود لعل نوشینش
چه صیدها که نشد کشته در کمینگاهش
چه تیغها که نزد پنجهٔ نگارینش
چه قلبها که نیارزد لشکر نازش
چه سینهها که نفرسود خنجر کینش
چه پنجهها که نپیچد زور بازویش
چه کشتهها که نینداخت دست رنگینش
چه کلبهها که نیفروخت ماه تابانش
چه خوشهها که نیندوخت عقد پروینش
چه شرم ها که نکرد آفتاب از رویش
چه رشک ها که نبرد آسمان ز تمکینش
چه جامهها که نپوشید قد دلکش او
که در کنار کشد شاه ناصرالدینش
خدیو مملکت آرا خدایگان ملوک
که کرده بار خدا قبلهٔ سلاطینش
سر ملوک عجم مالک ممالک جم
که مهر خیره شد از تاج گوهر آگینش
ابوالفوارس ببرافکن هژبرشکن
که رفته خنگ فلک زیر زین زرینش
ابوالمظفر غازی سوار تیغگذار
که خون خصم گذر کرده از سر زینش
یکی رسول فرستد ز خطهٔ رومش
یکی سلام رساند ز ساحت چینش
صفات ذات ورا شرح کی توانم داد
اگر که وصف کنم صدهزار چندینش
گدا چگونه کند مدح پادشاهی را
که خسروان همه جا کردهاند تحسینش
فروغی از لب نوشین او مگر دم زد
که شهره در همه شهر است شعر شیرینش