Logo




 

غزل شمارهٔ ۲۹۱

چه غنچه‌ها که نپرود باغ نسرینش

چه میوه‌ها که نیاورد سرو سیمینش

چه فتنه‌ها که نینگیخت چشم پرخوابش

چه حلقه‌ها که نیاویخت زلف پرچینش

چه دانه‌ها که نپاشید خال هندویش

چه دام ها که نگسترد خط مشکینش

چه کیسه‌ها که نپرداخت جعد طرارش

چه کاسه‌ها که نپیمود لعل نوشینش

چه صیدها که نشد کشته در کمینگاهش

چه تیغ‌ها که نزد پنجهٔ نگارینش

چه قلب‌ها که نیارزد لشکر نازش

چه سینه‌ها که نفرسود خنجر کینش

چه پنجه‌ها که نپیچد زور بازویش

چه کشته‌ها که نینداخت دست رنگینش

چه کلبه‌ها که نیفروخت ماه تابانش

چه خوشه‌ها که نیندوخت عقد پروینش

چه شرم ها که نکرد آفتاب از رویش

چه رشک ها که نبرد آسمان ز تمکینش

چه جامه‌ها که نپوشید قد دلکش او

که در کنار کشد شاه ناصرالدینش

خدیو مملکت آرا خدایگان ملوک

که کرده بار خدا قبلهٔ سلاطینش

سر ملوک عجم مالک ممالک جم

که مهر خیره شد از تاج گوهر آگینش

ابوالفوارس ببرافکن هژبرشکن

که رفته خنگ فلک زیر زین زرینش

ابوالمظفر غازی سوار تیغ‌گذار

که خون خصم گذر کرده از سر زینش

یکی رسول فرستد ز خطهٔ رومش

یکی سلام رساند ز ساحت چینش

صفات ذات ورا شرح کی توانم داد

اگر که وصف کنم صدهزار چندینش

گدا چگونه کند مدح پادشاهی را

که خسروان همه جا کرده‌اند تحسینش

فروغی از لب نوشین او مگر دم زد

که شهره در همه شهر است شعر شیرینش