تا دهان او لبالب شد ز نوش
غنچه را در پوست خون آمد به جوش
بزم او بهتر ز گلگشت بهشت
نام او خوش تر ز الهام سروش
با غمش تا طاقتی داری بساز
در پیاش تا ممکنت باشد بکوش
صید قید او نمییابد خلاص
مست جام او نمیآید به هوش
با چنان صورت چسان بندم نظر
با چنین آتش چسان مانم خموش
میخرم خار جفایش را به جان
میکشم بار گرانش را به دوش
ما و گلزاری که از نیرنگ عشق
گل بود خاموش و بلبل در خروش
تا پیامش بشنوی از هر لبی
پنبهٔ غفلت برون آور ز گوش
رهزن آدم شد آن خال سیاه
آه از این گندمنمای جوفروش
دوش در خوابش فروغی دیدهایم
تا قیامت سرخوشیم از خواب دوش