سیم خیال تو بس با قمر چکار مرا؟
من و چون کوه شبی با سحر چکار مرا؟
نبینم آن لب خندان ز بیم جان یکسره
ز دور سنگ خورم با گهر چه کار مرا؟
اگر قضاست که میرم به عشق تو آری
بکارهای قضا و قدر چکار مرا ؟
به طاعتم طلبند و به عشرتم خوانند
من و غم تو به کار دگر چکار مرا؟
< گزیدهٔ غزل ۴۷
گزیدهٔ غزل ۴۵ >