Logo




 

گزیدهٔ غزل ۸۳

کشتهٔ تیغ جفایت دل درویش من است

خسته تیر بلایت جگر ریش من است

نیک‌خواهی که کند منع ز عشق تو مرا

منکری دان به حقیقت که بد اندیش منست

هر گروهی بگزیدند به عالم دینی

عاشقی دین من و بی‌خبری کیش من است

گر دل از ما ببرید و بتو پیوست چه باک ؟

آشنا با تو و بیگانه زمن خویش من است