چه نقش بندی از اندیشهای که بی عشق است
چه روی بینی از آیینه یی که در زنگ است
هزار پاره کنم جان مگر که در گنجد
که چشم خوبان همچون دهانشان تنگ ست
شگوفه غالیه بو گشت و باغ گلرنگ است
هوای بادهٔ صافی و نغمهٔ چنگ است
مکن ز سنگدلی جور بر من مسکین
که آخر این دل مسکین دل است نی سنگ است
< گزیدهٔ غزل ۸۸
گزیدهٔ غزل ۸۶ >