Logo




 

گزیدهٔ غزل ۱۰۷

تن پاکت که زیر پیرهن است

وحده لاشریک له چه تن است

هست پیراهنت چو قطرهٔ آب

که تنگ گشته برگل و سمن است

با خودم کش درون پیراهن

که تو جانی و جان من بدن است

تازیم در غم تو جامه درم

وز پس مرگ نوبت کفن است

دل بسی برده‌ای نکو بشناس

آنکه خسته تر است ازان من است

اندرا و میان جان بنشین

که تو جانی و جان ترا بدن است