روی نیکوی تو ز مه کم نیست
جز ترا نیکویی مسلم نیست
دهنت ذره و کم از ذره است
رخ ز خورشید ذرهای کم نیست
گر جهانی غم است در دل من
چون تو اندر دل منی غم نیست
تازه کن جان خسرو از غم خویش
کین جراحت سزای مرهم نیست
< گزیدهٔ غزل ۱۴۹
گزیدهٔ غزل ۱۴۷ >