امشب شب من نور ز مهتاب دگر داشت
وز گریهٔ شادی جگرم آب دگر داشت
هنگام سحر خلق به محراب و دل من
ز ابروی بتی روی به محراب دگر داشت
قربان شوم و چون نشوم وای که آن چشم
بر جان من از هر مژه قصاب دگر داشت
نی داشت خبر از خود و نی از می و مجلس
خسرو که خرابی ز می ناب دگر داشت
< گزیدهٔ غزل ۱۵۷
گزیدهٔ غزل ۱۵۵ >