Logo




 

گزیدهٔ غزل ۱۸۰

دل بازبهوش آمد جانان که می‌آید؟

بیمار به هوش آمد درمان که می آید ؟

ای دل تو نمی‌گفتی که اینک ز پی مردن

اسباب مهیا کن آن جان که می آید ؟

خود نامهٔ خویش آورد از بهر قصاص آمد

سرخاک ره قاصد فرمان که می آید ؟

گفتم که بسوزم جان برآتش روی تو

گفتا که چرا غم را پروانه نمی‌یابد

گفتم که شوم محرم در مجلس خاص تو

گفتا که حریف ما دیوانه نمی‌باید