گر کنی یاری و گر آزار بر من بگذرد
هر چه میخواهی بکن ای یار بر من بگذرد
گفتی از من بگذرم زینسو بود بر تو ستم
این ستم ای کاشکی هر بار بر من بگذرد
هر سحر گاهی فرستم جان به استقبال او
تا مگر بویی از آن گلزار بر من بگذرد
< گزیدهٔ غزل ۲۲۳
گزیدهٔ غزل ۲۲۱ >