شوم فدای جمالی که گر هزاران سال
کنم نظاره هنوز آرزو بجا باشد
بلا و فتنه از آن نخل باد یارب دور
که برگ و فتنهٔ او میوهٔ بلا باشد
ندانم این دل آواره را که فتوی داد
که بت پرستی در عاشقی روا باشد
< گزیدهٔ غزل ۲۵۴
گزیدهٔ غزل ۲۵۲ >