کسی که دل زخم زلف او برون آرد
کبوتری است که از چنگ با ز بستاند
اگر نسیم صبا زلف او برافشاند
هزار جان مقید ز بند برهاند
منش ببینم از دور رخ نهم برخاک
مرا ببیند و از دور رخ بگرداند
چه اوفتاد که آن سرو راستین برخاست
خبر برید به دهقان که سرو بنشاند
سرشک دیدهٔ خسرو چنین که میبینم
اگر به کوه رسد کوه را بغلتاند
< گزیدهٔ غزل ۲۸۷
گزیدهٔ غزل ۲۸۵ >