ز چشم کافرت کز غمزه لشکر میکشد هر سو
به هفت اقلیم تن یک منزل آبادان نمیماند
نهای با بنده چون اول بدین خوش میکنم دل را
که پیوسته مزاج آدمی یکسان نمیماند
< گزیدهٔ غزل ۲۹۴
گزیدهٔ غزل ۲۹۲ >