گر خاک وجودم زپس مرگ ببیزند
زنگار گرفته همه پیکان تو یابند
فردای قیامت که به انصاف رسد خلق
بس دست تظلم که به دامان تو یابند
هر جاکه گریزد دل سودا زدهٔ من
بازش به سر زلف پریشان تو یابند
< گزیدهٔ غزل ۲۹۹
گزیدهٔ غزل ۲۹۷ >