لب از تو وز شکر پیمانهای چند
رخ از تو ز خفتن بتخانهای چند
درازی هست در موی تو چندان
که میباید به هر مو شانهای چند
بیازارد گرت زان شانه مویی
به پیشت بشکنم دندانهای چند
سر آنروی آتشناک گردم
بباید شمع را پروانهای چند
به زلف و عارضت دلهای سوزان
شب است و آتش دیوانهای چند
مخسب امشب که ازبیخوابی خویش
بگویم پیش تو افسانهای چند
زچشم دانه دانه میچکد آب
چو مرغان قانعم با دانهای چند
خوشم در عشق تو بی عقل و بی جان
نگنجد در میان بیگانهای چند
برا گرد دلم کز جستجو یت
مرا هم گشته شد ویرانهای چند
براتم کن زلب بوسی و بنویس
هم از خون دلم پروانهای چند
و گر نیشی زند از غمزهٔ مست
ز خسرو بشنود افسانهای چند