من امروز از طریق اشک خون آلود خود دیدم
که بنیاد دل پر خون من برکنده می آید
تو خود دانی که نتوان زیست بی تو لیک حیرانم
که ترک دوستان مهربان از دوست چون آید؟
< گزیدهٔ غزل ۳۵۷
گزیدهٔ غزل ۳۵۵ >