چو غنچه تا، دل بستم ای بهار جوانی
به هیچ جا ننشستم که جامهای ندریدم
اگر به تیغ سیاست مرا جداکنی از خود
ز تو برید نیارم ولی زخویش بریدم
به عین بیهوشیم رخ نمود و گفت که چونی
چه تشنگی برد آبی که من به خواب بدیدم
< گزیدهٔ غزل ۴۶۷
گزیدهٔ غزل ۴۶۵ >