چو غنچه تا بتو دل بستم ای بهار جوانی
بهیچ جا ننشستم که جامهای ندریدم
اگر به تیغ سیاست مرا جدا کنی از خود
زتو برید نیارم ولی زخویش بریدم
بعین بیهوشیم رخ نمود و گفت که چونی
چه تشنگی برد آبی که من بخواب بدیدم
< گزیدهٔ غزل ۴۶۸
گزیدهٔ غزل ۴۶۶ >