الا ای ساقی فار غدلان می هم بدیشان ره
که من با روزگار خویشتن خونخواریی دارم
برو ای بخت خواب آلود از پهلوی بیداران
که تو شب کوریی زاری و من شب کاریی دارم
< گزیدهٔ غزل ۴۷۴
گزیدهٔ غزل ۴۷۲ >