نی پای آنکه از سر کویت سفر کنم
نه دست آنکه دست به زلف تو در کنم
ذوق جفا و جور تو بر من حرام باد
گر من به جز وفای تو کاری دگر کنم
چشمت به خواب ناز و مرا قصهٔ دراز
آمد شبم به روز سخن مختصر کنم
< گزیدهٔ غزل ۴۹۶
گزیدهٔ غزل ۴۹۴ >