Logo




 

گزیدهٔ غزل ۵۵۱

ای دل ز وعدهٔ کنج آن شوخ یاد کن

خود را به عشوه گر چه دروغ است شاد کن

بنویس نامه‌ای و روان کن به دست اشک

لیک اول از سیاهی چشمم سواد کن

اینک سواره می‌رود و تا ببینمش

ای آب دیده یک نفسی ایستاد کن