گر چه ز خوی نازکت سوخته گشت جان من
سوی تو می کشد هنوز این دل ناتوان من
خواب نماند خلق را در همه شهر از غمت
دور شنیده میشود در دل شب فغان من
گردهیم به جان امان نزل ره تو عمر من
ور کشیم به رایگان گرد سر تو جان من
دور مکن ز دامنش گرد من ای صبا ازانک
در ره او ازین هوس خاک شد استخوان من
< گزیدهٔ غزل ۵۶۱
گزیدهٔ غزل ۵۵۹ >