Logo




 

گزیدهٔ غزل ۵۷۳

گر نه کمند بلاست بر دل عشاق تو

بهر چه بازی کند زلف تو با ساق تو

نوبت خوبی زدند در شب گیسوی تو

فتنه عشق گشت باز گرد سر کوی تو

گریه ترازوی چرخ دست بدی مرمرا

حسن تو یکسو نهم مه بد گرسوی تو

من به فسون و فازان خودت می کنم

تفرقه گر نفگند نرگس جادوی تو

بس که شکسته دلان بستهٔ زلفت شدند

هست هزاران شکست در سر هر موی تو