ای زندگانی بخش من ، لعل شکر گفتار تو
در آرزوی مردنم ، از حسرت دیدار تو
معذوری از زلف سیه، پوشی بران روی چو مه
سیری ندارد هیچگه، خون دیده از دیدار تو
گیرم ترا زین چشم تر ، دشوار میآید نظر
بیرون کنم دیده زسر ،آسان کنم دشوار تو
زین پس به خوبان ننگرم ، در کوی ایشان نگذرم
گر هیچ یک ره جان برم، از غمزهٔ خونخوار تو
در کوی تو بر هر دری ، افتاده می بینم سری
این نیست کار دیگری ، این کار تست این کار تو