به باغ سایهٔ بیدست و آب در سایه
ازین سپس من و جانان و خواب در سایه
به بانگ نوش، مگر ساقیم کند بیدار
چو خفته باشم و مست و خراب در سایه
به سایه خفته بدم دی که یار آمد و گفت
چه خفتهای که رسید آفتاب در سایه
هوای گرم و تو نازک، برون مرو جانا
بنوش با من صهبای ناب در سایه
بگفت خسرو بگشای زلف تا شیند
حریف و مطرب و چنگ و رباب درسایه
< گزیدهٔ غزل ۵۹۵
گزیدهٔ غزل ۵۹۳ >