آمد بهار و سرو برآراست قامتی
گل بر کشید بهر طرب را علامتی
گردیده باد بر سرآن سرو جان من
گردان چو باد گرد برآن سرو قامتی
قد قامت الصلوه موذن زند به صبح
من نیم شب شوم به قد یار قامتی
هم خون عشقان گنهش را شفیع باد
چون نیستش ز کردن خونها ندامتی
ای پند گوی در گذر از پند بیدلان
دانی که مست را نبود استقامتی
< گزیدهٔ غزل ۶۰۵
گزیدهٔ غزل ۶۰۳ >