Logo








 

دریایی

یک روز بلند آفتابی

در آبی بیکران دریا

امواج تو را به من رساندند

امواج ترانه بار تنها

چشمان تو رنگ آب بودند

آن دم که تو را در آب دیدم

در غربت آن جهان بی شکل

گویی که تو را به خواب دیدم

از تو تا من سکوت و حیرت

از من تا تو نگاه و تردید

ما را می خواند مرغی از دور

می خواند به باغ سبز خورشید

در ما تب تند بوسه می سوخت

ما تشنهٔ خون شور بودیم

در زورق آبهای لرزان

بازیچهٔ عطر و نور بودیم

می زد ، می زد درون دریا

از دلهرهٔ فرو کشیدن

امواج ، امواج ناشکیبا

در طغیان ، به هم رسیدن

دستانت را دراز کردی

چون جریان های بی سرانجام

لبهایت با سلام بوسه

ویران گشتند روی لبهام

یک لحظه تمام آسمان را

در هاله ای از بلور دیدم

خود را و تو را و زندگی را

در دایره های نور دیدم

گویی که نسیم داغ دوزخ

پیچیده میان گیسوانم

چون قطره ای از طلای سوزان

عشق تو چکید بر لبانم

آنگاه ز دوردست دریا

امواج به سوی ما خزیدند

بی آنکه مرا به خویش آرند

آرام تو را فرو کشیدند

پنداشتم آن زمان که عطری

باز از گل خوابها تراوید

یا دست خیال من تنت را

از مرمر آبها تراشید

پنداشتم آن زمان که رازیست

در زاری و هایهای دریا

شاید که مرا به خویش می خواند

در غربت خود ، خدای دریا

        

صدایی در شب >