Logo




 

غزل شماره ۳

تغییری ای صنم بده اطوار خویش را

مپسند بر من این همه آزار خویش را

هرگز نیامدی و تسلی دهم چو طفل

هردم ز مقدمت دل بیمار خویش را

پرمایه را نظر بفرومایه عیب نیست

یکره ببین ز لطف خریدار خویش را

مرغان ز آشیانه برون افتادهایم

گم کردهایم ماره گلزار خویش را

تا پر فشانئی نکند وقت قتل هم

بر بست بال مرغ گرفتار خویش را

مهلت نداد صرصر ایام تا که ما

در آشیان نهیم خس و خار خویش را

هرکس که برد لذت تیر تو مرهمی

نگذاشت زخم سینهٔ افکار خویش را

زاهد مگر خرام تو دیدی که داده است

بر باد دفتر و سرو دستار خویش را

اسرار آن و حسن ز بس گشته نقش دل

اسرار خوانده زین سبب اسرار خویش را