از آن زلف پریشانیم چون سنبل پریشانها
وز آن چاک گریبانیم چاک اندر گریبانها
چو یک معنی که پوشانی بگوناگون عباراتی
حجار پرتو رخسارهٔ جانانه شد جانها
مریض کشور عشقم عجب نبود اگر باشد
مرا بالین ز خاره بستر از ریگ بیابانها
نگردد گرد نعش زهرآلودم سک کویت
ز بس بر جسم بیمارم زدی پر زهر پیکانها
بخاطر آورید ای همدمان ناکامی ما را
چو بنشینید و مینوشید در طرف گلستانها
مرا دامان پر از آلایش و دارم امید آن
که بخشایند جرم ما طفیل پاکدامانها
چنان کارم ز عشق او برسوائی کشید اسرار
که خوانند داستان ما بدستان دردبستانها