Logo




 

غزل شماره ۳۳

جرعهٔ ما را ز لعل می پرستش مشکل است

گوشه چشمی بما از چشم مستش مشکل است

آنکه عالم را به تیغ بی نیازی قتل کرد

گر بیارد در حساب مزد دستش مشکل است

پسته تنگ دهانش نکته سر بسته ایست

حرف ازآن سرّی که بر گل سرببستش مشکل است

عشق بی پروا کجا و عقل پر اندیشه کو

دام برچین کین هما باما نشستش مشکل است

گر برهمن بینی و گراهرمن ور پارسا

آنکه نبود مست از جام الستش مشکل است

آنکه عالم را بمستوری کند شیدای خویش

چون درآید ساغر صهبا بدستش مشکل است

طایر دل را خلاصی نیست از دامت بلی

رستن مرغی که زلفت پای بستش مشکل است

وصف آن رخسار با اسرار هم زان یاردان

کان نمودی را که نبود بودهستش مشکل است