Logo




 

غزل شماره ۳۴

ای من فدای عاشقی هرچندخونخوارمن است

خار غمش گو جا کند در سینه گلزار من است

دادم نخستین دل بدودرسینه کشتم مهراو

لیکن مدام آن جنگجودرقصد آزار من است

تا تار گیسو ریخته جانها بتارآویخته

گویددل بگسیخته منصورم این دارمن است

آنجا که هستی حق است هستی کُل مستغرق است

جائی که نورمطلق است کی جای اظهارمن است

باشدمرا از خود تله کرمم تنم بر خود پله

نبود مرا از وی گله دوری زپندار من است

هرجا نظر انداختم جز او کسی نشناختم

زاغیار تا پرداختم دل را همه یارمن است

تا دل بسیر افتاده است هرشروخیرافتاده است

ظاهر بغیر افتاده است در خفیه درکار من است

اجرای عالم یک بیک گر خود سماک و گرسمک

جن و ملک نجم و فلک کل شرح اسرار من است