Logo




 

غزل شماره ۴۰

دمی نه کار زوی مرگ بر زبانم نیست

چرا که طاقت بیداد آسمانم نیست

بزیر تیغ تو من پر زدن هوس دارم

هوای بال فشانی ببوستانم نیست

خوشم که نیست مراروزن از قفس سوی باغ

که تاب دیدن گلچین و باغبانم نیست

میان آتش و آبم ز دیده و دل خویش

شبی که جای بر آن خاک آستانم نیست

بگوشهٔ قفسش خوگرفتهام چندان

که گر رهاکندم ذوق آشیانم نیست

دلت چو واقف اسرار و نکته دان باشد

چه غم بساحت قرب تو گر بیانم نیست