Logo




 

غزل شماره ۵۱

گل آمد بلبلان را این پیام است

که بی می زندگی دیگر حرام است

بزن مطرب که دور زاهدان رفت

بیا ساقی که اکنون دور جام است

مده ناصح دگر پندم در این فصل

کسی کو مست مینبود کدام است

صف رندان صفای سینه را باز

صفائی از شراب لعل فام است

سپندی بهر چشم بد بسوزان

که ما را طایر اقبال رام است

بسامانست دور آسمانم

مرا کار جهان اکنون بکام است

گرم جام تهی چون ماه نو بود

بحمداللّه ز می ماه تمام است

زلیخا طلعتی دارم که او را

هزاران یوسف مصری غلام است

شدم تا من خراب آن می لعل

خراباتم محل شربم مدام است

می ار آبی است لیک آتش مزاجی است

علاج هر فسرده جان خام است

دلم اسرار جام جم نهان داشت

از آنم از ازل اسرار نام است