Logo




 

غزل شماره ۷۹

حسن رخی کان تراست ماه ندارد

گو بر رخش طره سیاه ندارد

این چه گیاه خط است وین چه گل روی

خلد چو این گل چو آن گیاه ندارد

دُرکه نهان کرده ای بحقّهٔ یاقوت

جوهرئی را نبوده شاه ندارد

دل که بیغما ربودی از کف او جان

غیر دو چشم خودت گواه ندارد

بوالعجبیهای عشق بین که مسخّر

کرده جهان آن شه و سپاه ندارد

صبر و خِرَد دین و دل قرار و توانم

برده به حدّیکه سینه آه ندارد

ای صنم اسرار را مران ز در خویش

زانکه بغیر از درت پناه ندارد