Logo




 

غزل شماره ۱۰۵

مدتی شد دل گمگشته نیامد خبرش

یا رب از چرخ جفا پیشه چه آمد بسرش

عهد کردم که بروبم بمژه میکدهها

گر غریبم بسلامت برسد از سفرش

ای صبا گر روی از خطهٔ چین زلفش

پرسش دل بنما بلکه بیابی اثرش

حال دل عرضه نمائید بر پیر مغان

تا مگر یاد کند وقت دعای سحرش

بامیدی که سفر کردهام آید روزی

دمبدم آب زند چشم ترم رهگذرش

تا که اسرار بیابد دل گمگشتهٔ خویش

کرده نذر سگ گوئی همه لخت جگرش