Logo




 

غزل شماره ۱۱۳

شمع رویش چو برافروخت ببزم ابداع

همچو انجام در آغاز یکی داشت شعاع

تافت بر طلعت ساقی پس از آن برباده

آمدی مجلسیان را بنظر این اوضاع

جلوه یکتا و مجالی بودش گوناگون

هست در عین تفرد به هزاران انواع

نبود بیش ز یک پرده نوای عشاق

بر مخالف ره این راست نیاید بسماع

نور و نار و گل و خار از ره هستی است یکی

بشنو این کان سخنان دگر آرند صداع

فتنهها آمده از سر میانت بمیان

از میان پرده برانداز و برانداز نزاع

این جهان چیست که کس زهدبورزداروی

بس کساد است ببازار تو اینگونه متاع

ای که جوئی در دلدار بیا بر در دل

وی که پوئی ره اسرار بکن خویش وداع

ای که جوئی در دلدار بیا بر در دل

وی که پوئی ره اسرار بکن خویش وداع