علی صدغ لیلی تهب النسیم
از این غصه دل اوفتاده دو نیم
هر آنکس که چشم ترا دید و گفت
الا ان هذا لسحر عظیم
رقیبش بما بر سر خشم بود
قنا ربنا ذالعذاب الالیم
بهاران شد و میدمد گل ز شاخ
فدعنی و کاساً رحیقاً ندیم
چو مردم بخاکم فشانید می
لیحیی المرام العظام الرمیم
فتاده است اسرار شورم بسر
بذکری لسملی و عهد قدیم
< غزل شماره ۱۳۰
غزل شماره ۱۲۸ >