Logo




 

غزل شماره ۱۳۵

اگر فرزانهام بهرچه از زلفت در اغلالم

اگر دیوانهام چون بی نصیب از سنگ اطفالم

دل من نی همین زان ماه مهر آسا نیاساید

غمی از نورسد هر دم از این چرخ کهن سالم

ندارم شوق پرواز گلستان ماهم آوازان

خوشا وقتی که در کنج قفس ریزد پر و بالم

چو تار طرهٔ شمع شب افروزم شده روزم

مثال خال مشکین غزالم تیره احوالم

ز تاب گیسوی آن ماه عالمتاب بیتابم

وز آن برگشته مژگان سیه برگشته اقبالم

چو عمری شد ره پیر قدح پیمانه پیمایم

ز خون پیمانه پرزین گنبد میناست مینالم

دگرگونست دل گوئی دم آخر رسد امشب

مباشید ای خریداران در این شب غافل از حالم

منال از دست چرخ اسرار اگرچه صدجفا بینی

مبادادر گمان افتد کسی کز دوست مینالم