Logo




 

غزل شماره ۱۵۷

از مژه گرچشم مستت دست در خنجر زده

نیست بد مستی عجب زان مست کان ساغر زده

برزده آن آتش طلعت بفردوس نعیم

طاق ابروحسنش از خورشید بالاتر زده

ابروی او آبروی ماه نو را ریخته

شمع از آزرم رویش خویش بر آذر زده

خط بطلان زان قد چون نیشکر کلک قدر

برالفهای قد سیمین بران یکسر زده

ای بت چین تیر مژگانت خطا هرگز نرفت

چون خور آسان گرچه در هر لحظه نیرت پرزده

مشت خاکی را نباشد دلربائی اینهمه

کیست این یارب ز روی گلرخان سر بر زده

آنهمه غوغا که در محشر شود نبود عجب

شورش از سودای زلفش در سر محشر زده

در فلک خرگاه مهر از ماه بالاتر زنند

وین هلال ابرویش از مهر و مه برتر زده

طوطی گویای اسرارم شکرریزی کند

گوئی از نوش لبت منقار در شکر زده