Logo




 

غزل شماره ۱۸۰

شدم پیر از فراق نوجوانی

که برهم میزند چشمش جهانی

کحیل طرفه سود الذوایب

خضیب کفه رخص البنانی

برآید فتنه ها از چشم مستش

که ناید از قضای آسمانی

قسی الحاجب القاسی فؤاده

فصیح قوله عذب البیانی

بدیع است اینکه سازد تلخکامم

بآن شکر لبی شیرین زبانی

فرید فی ملاح لیس کفوه

وحید ماله فی الحسن ثانی

تو چشم مردمی و مردم چشم

تو جان اسرار را جان جهانی